سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 87 تیر 18 , ساعت 10:59 صبح

خدا ما را اسیر خواب شیرین جوانی کرد!

و من سهم بزرگی از تو را در سینه می دادم نفس هایت -

همان سهمی که بی آن  زندگی هیچ است

همان سهمی که بی آن جسممان مرده است

- و دیگر سرنوشت روح نا معلوم!

که از دنیای بعد از مرگ ما چیزی نمی دانیم -

"همان سهمی که بی آن عشق آیا سرد می گردد ؟!!"

و من اندیشه کردم

آیا عشق بی آن گرمتر از هر زمانی بود ؟نه...

و من آری

نفسهای تو را در سینه می دادم

و این سهم بزرگی بود

ولی با آن امیدی که من را با تو ، نگه می داشت

نفسهای تو جزء کوچکی بود از تمام تو

و خوابی بود

و من باور نمی کردم که

بدین حد خوب و شیرین باشد این رؤیا!

و آیا   رؤیا بود؟!!

و یا عین حقیقت بود و من رؤیاش می دیدم؟!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ